زایمان طبیعی

زایمان و طب سنتی

سلام به همگی. بعضی از پست هاتون رو امشب بعد از یک سال و نیم و بیشتر خوندم و تایید کردم. راستش خیلی سرم شلوغ شده. سعی می کنم ماهی یکی دو بار بیام. راستی ان شاالله به زودی راهی مکه هستم و دعاگوی همه ی خواننده های وفادار وبلاگم. برگردیم سر اصل مطلب. بابای سونیا، کارشناس طب سنتی در مورد زایمان گفتن: سزارین عامل غلبه بلغم  در مورد عواقب سزارین مطالب زیادی گفته شده لیکن کمتر به تبیین آن از زبان طب سنتی پرداخته شده است.دوستان صاحب مطالعه در طب سنتی می دانند که اساس سلامت بدن حفظ تعادل مزاج است. زمانی یکی از این اخلاط غلبه پیدا کند بیماری پدید می آید .  یکی از اخلاط چهارگانه بدن، بلغم است که طبیعت سرد و مرطوب دارد.  در می...
13 بهمن 1392

زایمان مامان حسین کوچولو

      زایمان مامان حسین کوچولو، نویسنده ی وبلاگ www.mybaby90.blogfa.com فكر ميكنم كه از ماه هفت بود كه ورم پاهام شروع شد .پاهام ورم ميكرد اوايلش كم بود اما هرچه زمان ميگذشت ورم پاهام بيشتر مي شد ..دكترم مي گفت چون فشارت نرماله مشكلي نيست. يه عالمه آزمايش هم برام نوشت كه وقتي جوابشو بردم گفت همه چيز خوبه البته بايد بگم كه اضافه وزنمم خيلي زياد بود تا آخر حاملگيم يه 23 كيلويي اضافه كرده بودم كه دكترم ميگفت مشكوكي  به ديابت بارداري كه بعد از آزمايش قند گفت نه ديابت بارداري هم نداري.. خلاصه اينكه اين قدر ورم پاهام زياد شد كه ديگه  تو هيچ كفشي جا نميشد و دكترم گفته بود بايد استراحت مطلق داشته باشي. راه اصلا ...
19 مرداد 1391
14141 1 36 ادامه مطلب

تولد پارسا کوچولو

http://www.m_parsa89.niniweblog.com/  تولد پارسا کوچولو که گویا خیلی راحت بوده.   سلام من خاطره زايمانم را بعداز 6ماه ونيم مينويسم ولي هنوزهم برام تازه ي تازهست واقعا احساس ميكنم كه همين ديروز اتفاق افتاده :  شنبه بعدازظهر كه رفتم دكتر گفت 2تاروغن كرچك بگير يكي شو 3شنبه ويكي ش رو هم جمعه شب بخور اگه درد نداشتي كه شنبه صبح بيا سزارين باز اين كلمه رو كه شنيدم حالم بد شد من نه ماه تموم ورزش كردم وهمه چي رو مراعات كردم تا بتونم طبيعي زايمان كنم ولي هيچي نگفتم وهمه چي رو به خدا سپردم  سه شنبه صبح بعداز اينكه صبحانه خورديم ومن تداركات نهار را چيدم همسري گفت بيا برويم پياده روي اخه ما هرشب داشتيم ميرفتيم پارك...
13 تير 1391
21226 0 22 ادامه مطلب

تولد مریم گلی (سزارین)

 بد نیست خاطرات سزارین ها رو هم داشته باشیم. به هر حال اطلاعات خوبی پیدا می کنیم.    داستان تولد مریم گلی    http://maryami88.blogfa.com صبح زود ساعت ۶ با مامانی و بابا هادی راه افتادیم سمت بیمارستان گلستان!همه چیز طبق برنامه ی  قبلی و از پیش تعیین شده و هماهنگ!     در حالیکه من ساک شما و خودمو از اواخر تعطیلات نوروز بسته بودم! پر از شور و شعف بودیم.هم من هم بابا هادی هم مامانی!اصصصصصصلا باورم نمیشد که کمتر از چند ساعت دیگه همون کوچولوی نازنینی که تند و تند تو شیمکم تکون میخورد و من حتی پا و دستای کوچولوشو از رو شکمم میدیدم و میخوام حالا خودشو ببینم.... در حالیک...
13 تير 1391
21957 0 29 ادامه مطلب

زایمان مامان رادین کوچولو

  رادین عشق مامان و بابا http://elanini.niniweblog.com/ خاطره زایمان من به روش طبیعی در 26 بهمن 1390 روزی که زایمان کردم 40 هفته تموم شده بود یعنی درست 40 هفته و  1 روزم بود. سه شنبه شب شوهرم دندونش به شدت درد میکرد  تا ساعتی یک نصف شب بیدار بود و منم تا همون موقع بیدار بودم. صبح شوهرم رفت اداره و منم قرار بود برم بیمارستان و تا نوار قلب پسرمو بگیرن و بعدشم برم سونوگرافی برای اندازه گیری میزان آب دور جنین که بعدش تصمیم گرفته بشه که ادامه بارداری و بازم انتظار برای شروع دردها به صلاح هست یا نه! خواب بودم ساعتای 8 و بیست دقیقه احساس کردم یه مایعی ازم خارج شد فکر کردم ترشحات معمولیه ولی بازم تکرار شد ت...
28 خرداد 1391
12507 0 30 ادامه مطلب

به دنیا اومدن رادین عزیز

http://radinazizam.niniweblog.com/ سونوگرافی زمان زایمان را 9 اردیبهشت اعلام کرده بود.اما من درست 13 هفته که داشتم دچار خونریزی شدید شدم که حدود 40 روز طول کشید بگذریم که یک شب بیمارستان بستری شدم و استراحت مطلق تا زمان زایمان. روز 2 فروردین من 35 هفته و 5 روزه بودم که ساعت 11 صبح با یک درد کوچیک از خواب بیدار شدم.اما اصلا فکر نمیکردم درد زایمانه. شروع کردم به خوردن صبحانه اما نمیدونم چرا اصلا میلی به خوردن نداشتم،بااینکه شب گذشته هم شام نخورده بودم.در حین خوردن صبحانه بودم که متوجه شدم بچه تو شکمم تکون خیلی شدیدی  خورد و تا زمان زایمان دیگه  اصلا تکوناشو حس نکردم. دستشویی هم زیاد میرفتم.نمیدونستم کیسه آب پاره شده،آ...
21 خرداد 1391

به دنیا اومدن امیرحسین کوچولو

http://www.asaltanha.blogfa.com/ ساعت 3صبح بود یه درد کوچیک اومد سراغم ولی چون هنوز وقت زایمانم نبود فکر نمی کردم درد زایمان باشه ساعت 7 صبح شد و دردا هم تند تر می شد ولی هنوز خیلی اذیت نمی شدم ولی واسه اینکه خیالم راحت بشه رفتم زایشگاه تا ببینم چی تا رفتم گفتن بخواب تا معاینه بشی وقتی معاینه کرد گفت 1 سانت باز شدی ولی من تازه وارد هفته 37 شده بودم بهم گفتن شاید امروز زایمان کنی شایدم چند روز آینده تا بعد ظهر صبر کردم دیدم دردام خیلی شدید شد وقتی دوباره رفتم زایشگاه گفتن هنوز همون جوری هستی ولی باید بستری بشی چون ممکنه به خاطر همین دردا کیسه آب پاره بشه و درستم گفتن تا من خوابیدم روی تخت کیسه آبم پاره شد و من تو همین وضعیت بودم و ماما ...
18 خرداد 1391