تولد پارسا کوچولو
شنبه بعدازظهر كه رفتم دكتر گفت 2تاروغن كرچك بگير يكي شو 3شنبه ويكي ش رو هم جمعه شب بخور اگه درد نداشتي كه شنبه صبح بيا سزارين باز اين كلمه رو كه شنيدم حالم بد شد من نه ماه تموم ورزش كردم وهمه چي رو مراعات كردم تا بتونم طبيعي زايمان كنم ولي هيچي نگفتم وهمه چي رو به خدا سپردم
سه شنبه صبح بعداز اينكه صبحانه خورديم ومن تداركات نهار را چيدم همسري گفت بيا برويم پياده روي اخه ما هرشب داشتيم ميرفتيم پارك جلوي خونه براي پياده روي منم بدم نيومد يكبار هم صبح برم يك ساعتي تو پارك گشتيم واومديم خونه بعداز نهار نتونستم بخوابم تا غروب تو خونه هم كمي راه رفتم وطبق برنامه بعداز نمازشب دوباره رفتيم پارك، تو پارك دائم منتظر بودم يك دردي چيزي مثل چيزهايي كه تو خاطرات زايمان خونده بودم سراغم بياد ولي هيچ خبري نبود اومديم خونه وشام خورديم بعداز شام دستورات گياهي خانم دكتر را مثل شبهاي قبل انجام دادم دم كرده تخم شويد و بعد هم گل گاوزبان وموقع خواب هم نوبت روغن كرچك رسيد همسري ميگفت خيلي افتضاح است وازاين حرفها ولي من به راحتي يك شيشيه رو سركشيدم ورفتم خوابيدم
ساعتهاي 11.5 بود كه با دل پيچه از خواب بيدار شدم انتظارش رو هم داشتم (اثر روغن بود)چندباري به همين دليل رفتم دستشويي بار اخر چيزي نبو د كه بخواد خارج بشه و دل درد هم خوب شده بود با خيال راحت اومدم بخوابم كه دل دردي مثل درد پريود سراغم اومد به خاطر درد وحس دفعي كه داشتم باز رفتم دستشويي ولي درد كم نميشد
ديگه نرفتم تو تخت وهمينطور تو حال قدم ميزدم تا حدود ساعتهاي 1 يا 2 بود هر چي ساعت رو نگاه ميكردم انگار زمان نميگذشت نميدونم چرا اون همه مطلبي كه خونده بودم تو ذهنم نبود شايد به خاطر دردهايي بود كه داشتم فقط با خودم ميگفتم كه اينها دردهاي كاذبند، انگار نميخواستم پارسا ازم جداشه
ديگه پتو مسافرتي رو اوردم تو حال، روي مبل يكم دراز بكشم كه ديدم نه اصلا نميشه اومدم قران رو اوردم سوره انشقاق وسوره مريم رو خوندم تو همينحين بود كه فاصله درد ها رو اندازه گرفتم واي هر 5 دقيقه يك درد مياومد وميرفت ديگه داشت باورم ميشد كه لحظه هاي اخري كه پارسا فقط براي خودمه
آخر شب كه باهمسري صحبت ميكرديم گفتم شايد اين شب آخر دونفري بودنمان بعد از 10 سال باشد اما بازهم شوخي گرفته بوديم
وقتي ديدم زمان دردها منظم شده رفتم حمام دوش گرفتم اب گرم خيلي دردهامو كم كرد واومدم بيرون خواستم موهام رو سشوار بكشم كه همسري بيدار شد وترسيد، اخه شب بهش گفتم كه اگر موقعش برسد من حتما دوش ميگيرم بعد ميريم بيمارستان حالا هي ميگفت پس بريم ديگه منم گفتم نه بذار نمازم رو بخونم بعد بريم، الان بريم تا صبح كاري نميكنن منم نمازم ميمونه حالا اون شب سر باتري ماشين رو به خاطر دزد گيرش كه ايراد داشت برداشته بوديم من بهش گفتم فقط برو اونو درست كن كه معطل نشيم تا رفت لباس بپوشه يك دفعه حالت تهوع بهم دست داد اومدم برم دستشويي كه ديدم يك فشاري هم داره وارد ميشه رفتم رو توالت فرنگي كه يك لكه خون ديدم خيلي ترسيدم وهمسري رو صداش كردم كه بايد همين الان بريم منم لباسهام رو پوشيدم واماده شديم بريم كه مامان شوشو هم فهميد و باهامون اومد ديگه دردها امانم رو بريده بودند به هر سختي كه بود اومدم پايين وسوار ماشين شدم تا رسيديم بيمارستان بهمن ،خدا رو شكر زياد تو راه نبوديم 15 دقيقهاي رسيديم از در اورژانس رفتيم تو من كه همه مراحل رو تو كلاس بارداري از حفظ كرده بودم اون روزهاي اخر هي تكرار ميكردم سريع رفتم بخش زايمان ودر زدم يك ماما اومد در رو باز كرد وگفت چي كارداري، ميخواستم بگم اومدم حالت رو بپرسم خوب اومدم بزام ديگه!!!! پرسيد مريض كدوم دكتري گفتم دكتر لباف بعدهم گفت كفشو لباسهات رو در بيار و گان بپوش يك ساك قرمز دادند و من همه چي رو تو اون گذاشتم بعد اومد معاينه كرد وگفت باشه الان زنگ ميزنم دكتر من گفتم مگه چقدر مونده گفت بچه ات دارد مياد هر چي گفتم دهانه رحمم چقدر باز شده گفت چي كار داري كمك بهيار رو فرستاد تا شيو كنه كه گفتم خودم انجام دادم گفت نه بايد خودم اينكار رو بكنم گاهي هم اقات تلخي ميكرد كه چرا پاهات رو جمع ميكني منم گفتم آخه درد دارم ،كارش كه تموم شد ساعت 5:45بود كه بهم سرم وصل كردن از وسايلم فقط موبايلم همراهم بود كه به شوشو زنگ زدم گفتم به مامانم زنگ بزنه و اينكه باز هم سوره انشقاق رو بخونماخه تو گوشيم داشتمش. ماماهه اومد گفت بايد كيسه ابت رو بزنم وبا يك وسيله بلند وتيز اينكار رو كرد و گفت چقدر كيسه ات بزرگه وسيل اب بود كه احساس كردم وگفت اگه ميخواي بري دستشويي ميتوني هنوز درد ها ادامه داشت فقط گفت زور نزن منم انگار بخوام يك امتحاني كرده باشم ببينم چطور ميشه رفتم دستشويي ، كه انقدر سخت بود كه ديگه نرفتم! بعد كه دوباره اومد گفت به دكتر زنگ زدم گفته نمازم رو بخونم ميام وبه كمك بهيار گفت ديگه نميخواد ببريش اتاق درد و يكدفعه ببرش تو اتاق زايمان هنوز هم باور نميشد پسركم داشت ميومد ،اتاق زايمان هم برام اشنا بود (تور زايماني كه رفته بودم خيلي بهم كمك كرد)گفت برو روي تخت دراز بكش وسرم رو وصل كرد ومن هنوز توي اين فكر بودم كه سخترين دردها درد زايمانه يا نه! يك ماماي ديگه كه فكر كنم سوپر وايزر بخش بود را تازه از خوب بيدار كرده بودند خيلي خانم مهربوني بود اومد معاينه كرد وگفت من سربچه ات رو دارم ميبينم اگه همراهي كني زود تموم ميشه من فكر كردم داره به من دلداري ميده اخه من از ساعت 6 اومده بودم رو تخت زايمان و اون موقع ساعت 7 بود وبا چيزهايي كه قبلا خونده بودم گفتم حالا حالاها مونده اون اخرشهام يك چندتا داد زدم وگفتم تور خدا سزارينم كنيد ماماي اولي گفت سزارين .....فكر ميكني چند نفر به راحتي تو زايمان ميكنند ومدام ميگفت مدفوع كن وزور بزن ومن هم كه خيالم راحت بود چيزي تو شكمم نيست (روغن كرچك بدادم رسيد) ديگه شروع كردم با تمركز تمام تنفسهايي كه ياد گرفته بودم تو استخر انجام ميدادم انگار داشتم امتحان تمام درسهاي اين چند ماه رو يكجا ميدادم و چه امتحان خوبي! دكتر ساعت 7 اومد ومعاينه كرد وگفت چيزي نمونده من برم بالا مريضهامو ويزيت كنم ميام وموقع رفتن گفت خيلي دعا كن منم ياد خوابم افتادم كه دكتر همينطوري بهم ميگفت التماس دعا، دوباره ساعت 7:30اومد شروع كرد سوره نصر رو خوندن ويك دعايي كه گفت بامن تكرار كن تا اونجايي كه تونستم باهاش خوندم و بعد كمي باهام صحبت كرد كه چيكاريه محل كارت كجاست واز خانوادهاش ميگفت وخلاصه منوسر گرم ميكرد وگفت يك گير اساسي هست اگه يك زور خوب بزني ديگه تموم ميشه منم يك زور از اونهايي كه ياد گرفته بودم زدم و گفت بيا اين بچه ات ساعتو نگاه كردم 7:50 باورم نميشد پسر قشنگم به دنيا اومد مثل برف سفيد بود خيلي هم تميز بودش ماما كمي بچه ام رو پاك كرد و اوردش لپش رو روي صورتم گذاشت گفت بيا بهش شير بده ومن هم اينكار رو كردم وباهاش حرف زدم بچه ام خيلي گرسنه بود و ميخواست شير بخوره ،اخه سريع دنبال سينه گشت و پيداش كرد ،قربونش برم كه الان هم كه دارم اين مطالب رو مينويسم همينطوريه!خانم دكتر براش اذان گفت و كامش رو با تربت امام حسين برداشت ومن انگار كه هيچ اتفاقي نيافتاده هيچ دردي نبود راحت دراز كشيده بودم و پسرم رو نگاه ميكردم بعدش هم يك زور ديگه وجفت اومد بيرون و بعدش بخيه و جراحي زيبايي
خيلي قشنگ بود تا اوردنش بهش شير دادم و او هم قلپ قلپ ميخورد وبه اين ترتيب پارساي من 89/11/13 ساعت 7:50 با وزن 3.750 وقد 50.5 در
١. چند سالگی زایمان کردید؟
_30سالگي
٢. بچه اولتون بود؟
2_بله
٣. وزن بچه چقد بود؟
وزن 3.750 وقد 50.5
4. لگنتون چند سانت هست؟ (فاصله ی استخون سمت راست شکمتون تا استخون سمت چپ چقد هست. منهای برآمدگی شکم)
4_نميدونم
٥. آیا از اول تصمیم داشتین زایمان طبیعی داشته باشین؟ و از اول به دکتر گفتین؟
5_بله من حتي دكتر اولم رو كه زايمان طبيعي انجام نميداد به همين علت عوض كردم
٦. شما ورزشکار هستید؟ اهل ورزش هستید؟ اگه جوابتون مثبت هست از کی شروع به ورزش کردین؟
6_بله من عضو تيم شنا هستم و نزديك به 7 سالي ميشه كه به طور مادوم ورزش ميكنم
همينطور كوهنوردي
٧. چه اقداماتی برای آمادگی برای زایمان طبیعی انجام دادین؟ از کی شروع کردین؟
7_شنا و يوگا مخصوص خانمهاي باردار در بيمارستان صارم ميرفتم و كلاسهاي امادگي براي زايمان بيمارستان بهمن رو هم ميرفتم
٨. آیا اندامتون بعد از زایمان برگشت سر جاش؟
8_كاملا به حالت قبل برگشت
٩. آیا تا قبل از زایمان وقتی پریود می شدین خیلی درد داشتین؟ بعد از زایمان تغییری در این درد ایجاد شد؟
9_بعضي اوقات درد شديد داشتم كه حالا اصلا درد ندارم
١٠. گفتین در کلاس های زایمان شرکت می کردین. مگه کجا زندگی می کنین؟ چون گویا همه ی شهرها این کلاس ها رو ندارن. حتی شیراز هم نشنیدم داشته باشه.
10_من تهران هستم
١١. از اونجایی که دکترها معمولا به سزارین تشویق می کنند یا حوصله ی زایمان طبیعی ندارن، اگر دکترتون شما رو تشویق به زایمان طبیعی کردن خوشحال میشم اسمشون بگید که اگه یه همشهریتون به این وبلاگ رسید کامل تر راهنمایی شده باشه. (به علاوه ی اسم شهرتون)
11_دكتر خانم دكتر لباف بودند كه فوق العاده هستند چند روز پيش هم در يك برنامه تلوزيوني اومده بودند
١٢. دردوران بارداری به چه طعمی بیشتر تمایل داشتین و چی زیاد خوردین؟
12_اوايلش به ترشيجات علاقه داشتم اما بعدش زياد فرقي نميكرد همه چي ميخوردم اونم كمي زيادتر از حد معمول تا جايي كه 21 كيلو اضافه وزن پيدا كردم
١٣. هیچ بی حسی چیزی استفاده نکردین؟ پیشنهادشم بهتون ندادن؟ چطوریه که برای بعضیا استفاده می کنند و بعضیا نه؟
13_خير ،البته من خودم وقتي رفتم بيمارستان و گفتند كه نزديك زايمانت هست گفتم اپيدورال بشم كه ماما گفت دهانه رحمت از اندازه لازم براي اپيدورال بيشتر باز شده و ديگه نميشه انجام داد و گفت اصلا لازم نداري!
١٤. خوب در مورد سوال 4 که می تونین اندازه بگیرین.
4_اگه درست منظورت رو متوجه شده باشم 38 سانته
15. اپیدورال چی هست؟ چیکار می کنند؟ برای کیا خوبه؟
15_اپيدورال هم تزريق نوعي بي حسي هست كه فرد ميتواند زايمان بدون درد انجام دهد البته اين نوع بيحسي ممكن هست روند زايمان را طولاني تر كند و در بعضي مواقع مشكلات ديگري براي فرد ايجاد كند چون احساس درد از بين ميرور اما بدن كار خود را انجام ميدهد
فكر كنم براي افرادي خوب باشه كه خودشون بخواهند
من اطلاعات زيادي داشتم اما الان تقريبا همه اون اطلاعات را از خاطر بردم
١٦. مامان آینده پرسیدن:
راستی سمیه خانوم
توی خانواده تون همه زایمان راحت دارن؟!
آخه بعضی ها میگن ارثیه...
به غیر از کلاسها؛ دعا و قران میخوندید که
تاثیر داشته باشه روی زایمان راحتتون؟!
به نظرتون چند درصد از زایمان راحتی که داشتید
به خاطر قران خوندنتون بوده؟! :X:
مامان اينده جون
مامان خودم، منو بطور سزارين دنيا اوردند نميدونم بقيه زايمان راحتي داشتند يا نه
چون كلا در خانواده ما تا اونجايي كه من يادمه همه سزارين شدند
البته براي مامانم رو من يادم نيست برام تعريف كردند!
در مورد قران هم حتما تاثير داشته اخه من خيلي معتقد هستم
ميدوني قران خوندن باعث ارامش من ميشه و همين ارامش موقع زايمان خيلي بدرد ميخوره
رویا پرسیده
این جراحی زیبایی که نوشتین بعد زایمان انجام دادین چیه؟ جای بخیه ها و اینا درد نمی کرد؟ |
[جراحی زیبایی مربوط به جای بخیه ها ومحل برش بود
جای بخیه ها هم اصلا درد نداشت
یک معلم پرسیده:
سلام چقدر این پست طولانی بود ولی آدم ذوق داره و می خونه راستی چرا 10 سال بچه دار نشدند؟ الان بعد 10 سال طبیعی باردار شدند؟
ما خودمون نمیخواستیم بچه دار بشیم
اما از زمانی که اقدام کردیم 5 ماه طول کشید و چند تا قرص امپول هم استفاده کردم